Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#آشپزی گوبولی
مواد لازم:
مرغ به اندازه دلخواه
نخود نصف لیوان
برنج سه پیمانه
سیب زمینی ۲ عدد
پیاز ۳ عدد
ادویه برای مرغ : زردچوبه،نمک،دارچین،زیره هل و برگ بو و پیاز
ادویه برای برنج : نمک ،کاری ، زیره و زردچوبه
ادویه برای حشو : نمک، دارچین ، زیره ،فلفل سیاه،کاری، زردچوبه
نکته: شما میتونید نخود رو با برنج یکجا دم بذارین میتونید جدا هم سرو کنید اما در واقع توی برنج میریزن آب مرغ رو حتما صاف کنید به برنج اضافه کنید
نخود کاملا پخته بشه، برای مرغ دوتا هل ودوتا برگ بو کافیه حتما توی برنج پیاز داغ بریزین
@jomalatenabvziba 🌹🍃
مواد لازم:
مرغ به اندازه دلخواه
نخود نصف لیوان
برنج سه پیمانه
سیب زمینی ۲ عدد
پیاز ۳ عدد
ادویه برای مرغ : زردچوبه،نمک،دارچین،زیره هل و برگ بو و پیاز
ادویه برای برنج : نمک ،کاری ، زیره و زردچوبه
ادویه برای حشو : نمک، دارچین ، زیره ،فلفل سیاه،کاری، زردچوبه
نکته: شما میتونید نخود رو با برنج یکجا دم بذارین میتونید جدا هم سرو کنید اما در واقع توی برنج میریزن آب مرغ رو حتما صاف کنید به برنج اضافه کنید
نخود کاملا پخته بشه، برای مرغ دوتا هل ودوتا برگ بو کافیه حتما توی برنج پیاز داغ بریزین
@jomalatenabvziba 🌹🍃
@jomalatenabvziba
جملاتی که با طلا بایدنوشت
فاطمه مهلبان *_* شکوه
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_355
و هنوز زود بود برای اینکه بفهمم اردشیر چه خرجی داده است پای جور شدن آن معاملهی کذایی!
با قدمهای باصلابت و محکم، پلهها را یکییکی بالا رفت و در همان حال هم صدا پس کله انداخت:
- فقط یه ساعت وقت داری خوب فکر کنی و جواب بدی. ساعت دو یا با شناسنامه میای همون محضری که مادرت رو صیغهش کردم، یا تا عمر داری گم میشی و به زندگی سگیت ادامه میدی!
از صیغه کردن ناهید که گفت فهمیدم چه در کلهی پوک زنگزدهاش میگذرد. خوب فهمیده بودم میخواهد داغ دلم را تازه کند و بگوید تازه یکطورهایی یِر به یِر شدهایم!
نگاهم را به طلعتِ گریان دادم و خواستم از آن فضای خفقانآور بگریزم که طلعت هق زد و نالید:
- دله سوختم واسهی تو و زندگیِ توئه بچه، وگرنه گلاره خودش این بلا رو به سر زندگیش آورد!
و من ندانستم طلعت از چه حرف میزد. نفهمیدم از کدام دلسوختگی حرف میزد. و وای به من... و وای به حماقتم!
بدون لحظهای دیگر تردید، خانهی اردشیر را ترک کردم و خودم را به کوچه رساندم. خواستم ماشین بگیرم و زود خودم را به خانه برسانم که تورج با موتورش جلوی پایم ترمز زد و لب جنباند:
- بپر بالا.
تازه به خاطر آورده بودم پنهانکاری و سر و سرش با اردشیر را. حسابی از دستش عصبی بودم و از ندانستن آنچه که بینشان بود بیشتر میکرد خشمم را.
لگد به لاستیک عقب موتورش پراندم و به او توپیدم:
- آقا فرستادت پی کار. دست خالی برنگشته باشی خدمتشون؟!
بیپروا خندید و لب زد:
- نوکرتم آقا هوتن، طعنه و تشرت هم رو سرمون جا داره تازهدوماد!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_355
و هنوز زود بود برای اینکه بفهمم اردشیر چه خرجی داده است پای جور شدن آن معاملهی کذایی!
با قدمهای باصلابت و محکم، پلهها را یکییکی بالا رفت و در همان حال هم صدا پس کله انداخت:
- فقط یه ساعت وقت داری خوب فکر کنی و جواب بدی. ساعت دو یا با شناسنامه میای همون محضری که مادرت رو صیغهش کردم، یا تا عمر داری گم میشی و به زندگی سگیت ادامه میدی!
از صیغه کردن ناهید که گفت فهمیدم چه در کلهی پوک زنگزدهاش میگذرد. خوب فهمیده بودم میخواهد داغ دلم را تازه کند و بگوید تازه یکطورهایی یِر به یِر شدهایم!
نگاهم را به طلعتِ گریان دادم و خواستم از آن فضای خفقانآور بگریزم که طلعت هق زد و نالید:
- دله سوختم واسهی تو و زندگیِ توئه بچه، وگرنه گلاره خودش این بلا رو به سر زندگیش آورد!
و من ندانستم طلعت از چه حرف میزد. نفهمیدم از کدام دلسوختگی حرف میزد. و وای به من... و وای به حماقتم!
بدون لحظهای دیگر تردید، خانهی اردشیر را ترک کردم و خودم را به کوچه رساندم. خواستم ماشین بگیرم و زود خودم را به خانه برسانم که تورج با موتورش جلوی پایم ترمز زد و لب جنباند:
- بپر بالا.
تازه به خاطر آورده بودم پنهانکاری و سر و سرش با اردشیر را. حسابی از دستش عصبی بودم و از ندانستن آنچه که بینشان بود بیشتر میکرد خشمم را.
لگد به لاستیک عقب موتورش پراندم و به او توپیدم:
- آقا فرستادت پی کار. دست خالی برنگشته باشی خدمتشون؟!
بیپروا خندید و لب زد:
- نوکرتم آقا هوتن، طعنه و تشرت هم رو سرمون جا داره تازهدوماد!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_356
و گویا که تورج من را واقعاً تازه داماد میدانست و گمان پنداشته بود که قرار است به حجلهی گلاره بروم!
مضحک بود! مضحک و خندهدار...
پشت موتور نشستم و دوترکه زد. گازش را گرفت و ویژ و ویژ روی مغزم صدا داد. روی شانهاش کوبیدم و میان صدای بوقبوق ماشینها و بادِ شدیدی که میوزید و گوشهایمان را سنگین میکرد برای بهتر شنیده شدن صدایم ولوم آن را بالا بردم و داد کشیدم:
- چه سر و سری بین تو و اون مردتیکهست؟
با شنیدن حرفم، به طرز واضح و ناشیانهای بحث را عوض کرد و گفت:
- کجا ببرمت؟ خونه میری؟!
عصبی از چیزی که سعی در پنهان کردناش از من داشت، روی شانهاش کوبیدم و بیشتر برایش صدا بالا بردم:
- من رو نپیچون کرهخر! میگم چی بین تو و اون حروملقمهست؟!
کریه و دلقکطور خندید و صدایش با صدای وزش باد در هم آمیخته شد:
- آسه آسه داداش، مثل اینکه ما هم از همین سفره لقمه بر میداریم ها!
با شنیدن چرت و پرتی که بلغور کرده بود مغزم داغ کرد و نفسهایم کش آمدند. کلافهای ذهنم به هم پیچیدند و ناباور لب زدم:
- چرا چرت میگی؟ از کدوم سفره؟!
پشت چراغ قرمز که رسیدیم، روی ترمز کوبید و مقابل نگاههای ناباور من لب جنباند:
- شرمندهتم مشتی داداش. زندگی سخته، باید یه جوری، از یه جایی خرج شکم خودم و خونوادهم رو در بیارم!
چراغ سبز شد. تورج به راه افتاد. و من هنوز نمیخواستم باور کنم که تورج، رفیق فابم شده است خردهفروش جنسهای اردشیر شیخ!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_356
و گویا که تورج من را واقعاً تازه داماد میدانست و گمان پنداشته بود که قرار است به حجلهی گلاره بروم!
مضحک بود! مضحک و خندهدار...
پشت موتور نشستم و دوترکه زد. گازش را گرفت و ویژ و ویژ روی مغزم صدا داد. روی شانهاش کوبیدم و میان صدای بوقبوق ماشینها و بادِ شدیدی که میوزید و گوشهایمان را سنگین میکرد برای بهتر شنیده شدن صدایم ولوم آن را بالا بردم و داد کشیدم:
- چه سر و سری بین تو و اون مردتیکهست؟
با شنیدن حرفم، به طرز واضح و ناشیانهای بحث را عوض کرد و گفت:
- کجا ببرمت؟ خونه میری؟!
عصبی از چیزی که سعی در پنهان کردناش از من داشت، روی شانهاش کوبیدم و بیشتر برایش صدا بالا بردم:
- من رو نپیچون کرهخر! میگم چی بین تو و اون حروملقمهست؟!
کریه و دلقکطور خندید و صدایش با صدای وزش باد در هم آمیخته شد:
- آسه آسه داداش، مثل اینکه ما هم از همین سفره لقمه بر میداریم ها!
با شنیدن چرت و پرتی که بلغور کرده بود مغزم داغ کرد و نفسهایم کش آمدند. کلافهای ذهنم به هم پیچیدند و ناباور لب زدم:
- چرا چرت میگی؟ از کدوم سفره؟!
پشت چراغ قرمز که رسیدیم، روی ترمز کوبید و مقابل نگاههای ناباور من لب جنباند:
- شرمندهتم مشتی داداش. زندگی سخته، باید یه جوری، از یه جایی خرج شکم خودم و خونوادهم رو در بیارم!
چراغ سبز شد. تورج به راه افتاد. و من هنوز نمیخواستم باور کنم که تورج، رفیق فابم شده است خردهفروش جنسهای اردشیر شیخ!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به جمعه 11 خرداد ماه خوش آمدید
امیدوارم آدینه تون
پر از زیبایی و امید
و دلتون سرشار از
مهـر و شور زندگی باشه
ان شاءالله روزتون
از زیباترین و قشنگترین
لحظات و دلخوشی ها لبریز باشه
آدینه خوبی داشته باشید
@jomalatenabvziba 🌹🍃
امیدوارم آدینه تون
پر از زیبایی و امید
و دلتون سرشار از
مهـر و شور زندگی باشه
ان شاءالله روزتون
از زیباترین و قشنگترین
لحظات و دلخوشی ها لبریز باشه
آدینه خوبی داشته باشید
@jomalatenabvziba 🌹🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اونی که بلندت میکنه،
وقتی افتادی
دنبالت میگرده،
وقتی گم شدی
نزدیکت باشه
وقتی بهش احتیاج داری
باهات بخنده،
گریه کنه،
بجنگه و در عوض هیچی نخواد،
بهش میگن رفیق♡
@jomalatenabvziba 🌹🍃
وقتی افتادی
دنبالت میگرده،
وقتی گم شدی
نزدیکت باشه
وقتی بهش احتیاج داری
باهات بخنده،
گریه کنه،
بجنگه و در عوض هیچی نخواد،
بهش میگن رفیق♡
@jomalatenabvziba 🌹🍃
آیا زن دو قلب دارد؟؟
بله قرآن کریم ثابت کرده که، برای زن دو قلب وجود دارد...!!!
در کنفرانسی که، تعدادی از بزرگان دینی و بسیاری از دانشجویان حضور داشتند...
دکتر از اعجاز قرآن و فصاحت و بلاغت و دقت و ریزه کاری پروردگار صحبت به میان آورد...
به طوری که اگر کلمه ای به جای کلمه دیگری قرار گیرد، معنا و مفهوم آن تغییر می کند، و برای حاضران در کنفرانس نمونه هایی ذکر کرد...
یکی از دانشجویان ملحد بلند شد و گفت:
حرف شما را قبول ندارم!! کلماتی در قرآن وجود دارند که، دلیل بر رکاکت قرآن کریم است!!!
دلیل این آیه قرآن
(ما جعل الله لرجل من قلبین في جوفه):
ما برای مرد دو تا قلب قرار ندادیم.
[سوره الأحزاب آیه 4]
چرا خداوند متعال گفته "مرد" و نگفته "انسان"...!!!
همه انسانها دارای یک قلب هستند، حالا چه زنان باشند یا مردان ... بعد از این سوال سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت...
و تمام نگاهها بسوی دکتر خیره شدند و منتظر جواب قانع کننده از طرف دکتر شدند...؟؟
ظاهراً کلام دانشجو درست بود، در درون ما تنها یک قلب و جود دارد...
حالا چه مرد یا زن...
پس چرا خداوند متعال فرموده برای مرد...؟!!!
جواب رابخوانید: جوابی که در نهایت دقت و شگفت انگیزی است .. محال است که، به این جواب برسی مگر با تفکر عمیق در آیات الهی...
بله مرد محال است که، دارای دو قلب باشد در درونش...اما زن هرگاه که باردار شد با خود دو تا قلب حمل می کند.
پس در این صورت در درونش دارای دو قلب است، یکی مال خودش و دیگری مال بچه ای که به آن حامله است...نگاه کنید به معجزه پروردگار بروی کره خاکی!!!
📖 کتاب پروردگار باتمام کلماتش معجزه است.
همه آیاتش، خداوند متعال هیچ کلمه ای را در آیه ای قرار نداده مگر اینکه، دارای حکمتی استوار است، که اگر کلمه ای در جای کلمه دیگری قرار گیرد، معنی آن بهم می خورد.
💠{ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِه}.
"خداوند برای هیچ مردی در درونش دو قلب ننهاده است
@jomalatenabvziba 🌹🍃
♨️پروکسی فوق سرعتی 🤩
دم بچهای تبریزی گرم پروکسی درست کردن خود استارلینک پشماش ریخته غیرتیا بیان فقط
یاشاسین ترک👏...👇👇
اتصال ب پروکسی قوی
اتصال به پروکسی قوی
https://www.tg-me.com/+sWAuV6fBJzMxZTFk
دم بچهای تبریزی گرم پروکسی درست کردن خود استارلینک پشماش ریخته غیرتیا بیان فقط
یاشاسین ترک👏...👇👇
اتصال ب پروکسی قوی
اتصال به پروکسی قوی
https://www.tg-me.com/+sWAuV6fBJzMxZTFk
🌹🍃
جملاتی کوچک با مفاهیم بزرگ :
💠دو چیز شما را تعریف میکند👌
🔹بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید
🔸و نحوه رفتارتان، وقتی همه چیز دارید
💠تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی👌
🔹یکی دیروز
🔸و دیگری فردا
💠دو شخص به تو میآموزد👌
🔹یکی آموزگار، یکی روزگار
🔸اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت
💠آدما دو جور زندگی میکنن👌
🔹یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
🔸یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
💠دو چیز که برا همه درسته👌
🔹همه يادشون میمونه باهاشون چيكار كردى
🔸ولی يادشون نميمونه براشون چیکار كردى
@jomalatenabvziba 🌹🍃
جملاتی کوچک با مفاهیم بزرگ :
💠دو چیز شما را تعریف میکند👌
🔹بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید
🔸و نحوه رفتارتان، وقتی همه چیز دارید
💠تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی👌
🔹یکی دیروز
🔸و دیگری فردا
💠دو شخص به تو میآموزد👌
🔹یکی آموزگار، یکی روزگار
🔸اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت
💠آدما دو جور زندگی میکنن👌
🔹یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
🔸یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
💠دو چیز که برا همه درسته👌
🔹همه يادشون میمونه باهاشون چيكار كردى
🔸ولی يادشون نميمونه براشون چیکار كردى
@jomalatenabvziba 🌹🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نیاز های یک زن متاهل که اگه بهش توجه و عمل بشهزندگی بادوام تر و خوشبخت تری دارید…
@jomalatenabvziba 🌹🍃
@jomalatenabvziba 🌹🍃
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_357
باورش سخت بود و غیر قابل هضم. باورش پتک بود و روی سرم کوبیده شد.
و من تازه شیرفهم شده بودم که تمام موسموس کردنهای تورج به دنبال اردشیر از بعدِ عقدکنان گلاره و میلاد برای خاطر چه بود!
مقابل خانه که رسید با پاهایی که گویا وزنه به آنها بسته باشند، با گوشهایی که سنگین شده بودند و مدام سوت میکشیدند، بیاهمیت به صدازدنهای تورج، کشانکشان خودم را مقابل در رساندم و با لگد آن را باز کردم.
از میان بچههایی که سرمستانه بازی میکردند گذشتم. از میان زنهایی که کنار حوض بزرگ حیاط مشغول آبکشی ظرف و ظروفشان بودند گذشتم و به زیرزمین خودمان رسیدم.
نتوانستم بیشتر از آن پیشروی کنم و پاهایم تحلیل رفتند. زانو خالی کردم و روی اولین پله آوار شدم.
چند دقیقه بعد ناهیدی که به قصد بیرون رفتن آماده شده بود، در را باز کرد و از مواجه شدن با من جا خورد.
کیف زنانهاش را داخل خانه پرت کرد و به سمتم آمد. ادای مادر خوبه را در آورد و لب جنباند:
- هوتن مامان، چرا اینجا نشستی دورت بگردم؟!
به لبهایم انحنا دادم و با سری که سِر و سنگین شده بود، با لبهایی که مرتعش شده و ورم کرده بودند نالیدم:
- شناسنامهی من رو بیار.
روی پلهی پایینتر از من نشست و کنجکاوی به خرج داد:
- شناسنامه میخوای چیکار؟ کار پیدا کردی؟!
پوزخند به لبم نشست. کار پیدا کرده بودم! اسمِ بچهای که معلوم نبود سروتهاش به چه کسی میرسد را پشت شناسنامهام میزدم و پول در میآوردم.
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_357
باورش سخت بود و غیر قابل هضم. باورش پتک بود و روی سرم کوبیده شد.
و من تازه شیرفهم شده بودم که تمام موسموس کردنهای تورج به دنبال اردشیر از بعدِ عقدکنان گلاره و میلاد برای خاطر چه بود!
مقابل خانه که رسید با پاهایی که گویا وزنه به آنها بسته باشند، با گوشهایی که سنگین شده بودند و مدام سوت میکشیدند، بیاهمیت به صدازدنهای تورج، کشانکشان خودم را مقابل در رساندم و با لگد آن را باز کردم.
از میان بچههایی که سرمستانه بازی میکردند گذشتم. از میان زنهایی که کنار حوض بزرگ حیاط مشغول آبکشی ظرف و ظروفشان بودند گذشتم و به زیرزمین خودمان رسیدم.
نتوانستم بیشتر از آن پیشروی کنم و پاهایم تحلیل رفتند. زانو خالی کردم و روی اولین پله آوار شدم.
چند دقیقه بعد ناهیدی که به قصد بیرون رفتن آماده شده بود، در را باز کرد و از مواجه شدن با من جا خورد.
کیف زنانهاش را داخل خانه پرت کرد و به سمتم آمد. ادای مادر خوبه را در آورد و لب جنباند:
- هوتن مامان، چرا اینجا نشستی دورت بگردم؟!
به لبهایم انحنا دادم و با سری که سِر و سنگین شده بود، با لبهایی که مرتعش شده و ورم کرده بودند نالیدم:
- شناسنامهی من رو بیار.
روی پلهی پایینتر از من نشست و کنجکاوی به خرج داد:
- شناسنامه میخوای چیکار؟ کار پیدا کردی؟!
پوزخند به لبم نشست. کار پیدا کرده بودم! اسمِ بچهای که معلوم نبود سروتهاش به چه کسی میرسد را پشت شناسنامهام میزدم و پول در میآوردم.
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_358
اسم زن مطلقهای که نمیدانستم به چه علت چند هفته بعد از عقدش به صورت غیابی طلاقاش داده بودند را پشت شناسنامهام میکشیدم و پول در میآوردم.
شغل شریفی بود. نبود؟!
- اردشیر و گلاره تو محضر منتظرمن.
نگاهِ خسته و بغزدهام را به ناهید دادم و شاید بیشازحد احمق بودم که منتظر بودم نگاه گریان و بغض ناهید را ببینم.
شاید زیادی احمق بودم که گمان میکردم ناهید مانعم میشود و اجازهی آن را کار به من نمیدهد.
اما چیزی جز لبخند کش آمده و اشک شوقِ ناهید عایدم نشد.
دستپاچه از روی پله بلند شد و به دور خودش چرخ خورد. صدایش را لرز گرفت و با هیجانی که تا به آن لحظه از او ندیده بودم لب زد:
- بالأخره سر عقل اومدی بچه! صبر کن الآن میام.
دوان-دوان داخل زیرزمین برگشت و برای آوردن شناسنامه زیاد طولش نداد. اما در این میان یک چیز تغییر کرده بود و آن هم بوی عطری بود که ناهید خودش را در آن غلتانده بود!
من کم آورده بودم.
من تسلیم شده بودم... تسلیم دندان نشاندادنهای این جماعت گرگصفت!
شناسنامه را از دستش چنگ زدم و کشانکشان خودم را جلوی در رساندم. به انتظار آمدن تاکسی ماندم و بیاهمیت به ناهیدی که ذوقزده پشت سرم ایستاده بود، شناسنامه را ورقه زدم و رسیدم به صفحهی دوماش.
نگاهم دوخته شد به جای خالی اسم آبان و بغض وجودم را در خود بلعید.
با آمدن تاکسی، ناهید دست روی بازوی بیحسام گذاشت و وادار به نشستنم کرد.
و من در تمام طول مسیرِ رسیدن به آن محضر کذایی فکرم به جایی کشیده نشد جز چشمهای منتظر آبان!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_358
اسم زن مطلقهای که نمیدانستم به چه علت چند هفته بعد از عقدش به صورت غیابی طلاقاش داده بودند را پشت شناسنامهام میکشیدم و پول در میآوردم.
شغل شریفی بود. نبود؟!
- اردشیر و گلاره تو محضر منتظرمن.
نگاهِ خسته و بغزدهام را به ناهید دادم و شاید بیشازحد احمق بودم که منتظر بودم نگاه گریان و بغض ناهید را ببینم.
شاید زیادی احمق بودم که گمان میکردم ناهید مانعم میشود و اجازهی آن را کار به من نمیدهد.
اما چیزی جز لبخند کش آمده و اشک شوقِ ناهید عایدم نشد.
دستپاچه از روی پله بلند شد و به دور خودش چرخ خورد. صدایش را لرز گرفت و با هیجانی که تا به آن لحظه از او ندیده بودم لب زد:
- بالأخره سر عقل اومدی بچه! صبر کن الآن میام.
دوان-دوان داخل زیرزمین برگشت و برای آوردن شناسنامه زیاد طولش نداد. اما در این میان یک چیز تغییر کرده بود و آن هم بوی عطری بود که ناهید خودش را در آن غلتانده بود!
من کم آورده بودم.
من تسلیم شده بودم... تسلیم دندان نشاندادنهای این جماعت گرگصفت!
شناسنامه را از دستش چنگ زدم و کشانکشان خودم را جلوی در رساندم. به انتظار آمدن تاکسی ماندم و بیاهمیت به ناهیدی که ذوقزده پشت سرم ایستاده بود، شناسنامه را ورقه زدم و رسیدم به صفحهی دوماش.
نگاهم دوخته شد به جای خالی اسم آبان و بغض وجودم را در خود بلعید.
با آمدن تاکسی، ناهید دست روی بازوی بیحسام گذاشت و وادار به نشستنم کرد.
و من در تمام طول مسیرِ رسیدن به آن محضر کذایی فکرم به جایی کشیده نشد جز چشمهای منتظر آبان!
فایل کامل این رمان با قیمت سی هزار تومن برای خرید موجود میباشد.
برای دریافت به آیدی زیر پیام بدید:
@parisan_khatoon
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به شنبه 12 خرداد ماه خوش آمدید
الھی غرق خوشبختی بشین
الهی بی دلیل دل مهربونتون شاد شه
الهی کاراتون بروفق مراد باشه
الهی تنتون سالم و عاقبتتون بخیر باشه
اول هفته تون پر خیر و برکت ان شاءالله
@jomalatenabvziba 🌹🍃
الھی غرق خوشبختی بشین
الهی بی دلیل دل مهربونتون شاد شه
الهی کاراتون بروفق مراد باشه
الهی تنتون سالم و عاقبتتون بخیر باشه
اول هفته تون پر خیر و برکت ان شاءالله
@jomalatenabvziba 🌹🍃
✔تکرار کن
«همه چیز بر وفق مراد من است
من لایق بهترین ها هستم
خداوندا سپاسگزارم»
@jomalatenabvziba 🌹🍃
«همه چیز بر وفق مراد من است
من لایق بهترین ها هستم
خداوندا سپاسگزارم»
@jomalatenabvziba 🌹🍃
تصمیم شورای نگهبان برای تاییدصلاحیت کاندیدهای مطرح(احمدی نژاد)👇👇
لینک
https://www.tg-me.com/+y-vMn-qYU6c4Zjlk
https://www.tg-me.com/+y-vMn-qYU6c4Zjlk
لینک
https://www.tg-me.com/+y-vMn-qYU6c4Zjlk
https://www.tg-me.com/+y-vMn-qYU6c4Zjlk
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از یک دراز و نشست ورزش را شروع کنید !
با پرداخت یکی از بدهی های تان
بهبود وضعیت اقتصادی را شروع کنید !
با مطالعه یک صفحه کتاب خواندن را
آغاز کنید !
با پاک کردن شماره یک نفر که مدام
باعث آزار شماست اصلاح روابط را
شروع کنید !
با یک دور راه رفتن پیاده روی را شروع کنید ! با نوشتن فقط یک پاراگراف، نویسندگی را
آغاز کنید !
با کشیدن یک منظره نقاشی را شروع کنید !
ولی همین امروز شروع کنید و
فردا همه این کارها را تکرار کنید ...👌
@jomalatenabvziba 🌹🍃
با پرداخت یکی از بدهی های تان
بهبود وضعیت اقتصادی را شروع کنید !
با مطالعه یک صفحه کتاب خواندن را
آغاز کنید !
با پاک کردن شماره یک نفر که مدام
باعث آزار شماست اصلاح روابط را
شروع کنید !
با یک دور راه رفتن پیاده روی را شروع کنید ! با نوشتن فقط یک پاراگراف، نویسندگی را
آغاز کنید !
با کشیدن یک منظره نقاشی را شروع کنید !
ولی همین امروز شروع کنید و
فردا همه این کارها را تکرار کنید ...👌
@jomalatenabvziba 🌹🍃
ریمیکس آهنگ ناب ماشین کنار عشقت 👇🏿👇🏿 خاص باش تو ماشینت آهنگ دلنشین پخش کن
https://www.tg-me.com/+higOn-HGPAtiYmUy
https://www.tg-me.com/+higOn-HGPAtiYmUy
https://www.tg-me.com/+higOn-HGPAtiYmUy
هر آهنگی پیدا نکردی اینجا هست 👆🏿👆🏿
https://www.tg-me.com/+higOn-HGPAtiYmUy
https://www.tg-me.com/+higOn-HGPAtiYmUy
https://www.tg-me.com/+higOn-HGPAtiYmUy
هر آهنگی پیدا نکردی اینجا هست 👆🏿👆🏿
🌹🍃
مواظب قضاوتهایمان باشیم
چه زیبا گفت #دکتر_شریعتی:
برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است
آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند
مهم نیست که چه مدرکی دارید
مهم اینه که چه درکی دارید
@jomalatenabvziba 🌹🍃
مواظب قضاوتهایمان باشیم
چه زیبا گفت #دکتر_شریعتی:
برای کسی که میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای کسی که نمیفهمد
هر توضیحی اضافه است
آنانکه میفهمند
عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند
عذاب می دهند
مهم نیست که چه مدرکی دارید
مهم اینه که چه درکی دارید
@jomalatenabvziba 🌹🍃